1- این مسجد در ابتدا قلعه ای به نام ولی آباد بود که در حصارهای بلندی قرار گرفته و دروازه ای نیز داشت. آنرا فردی به نام محمدزمان خان قاجار (حاکم وقت بسطام) در سال 1204 قمری ساخت. این بنا به صورت آجری رومی بود که مدرسه ای علمیه بود و طلاب در آن تحصیل می کردند. در کنار این مدرسه، یک حسینیه و یک مسجد به عنوان دو بنای دیگر احداث شد که از همان زمان به عنوان مسجد و حسینیه مدرسه قلعه معروف شد.این مکان در سال 1342 مورد بازسازی قرار گرفت و بعدها حرکات انقلاب از این مکان آغاز شد.
2- فردی به نام آقای غفاری پس از سخنرانی در زنجان به شاهرود آمد و در مدرسه قلعه منبر رفت و سخنرانی آتشینی علیه رژیم استبدادی پهلوی انجام داد. هنوز آهنگ کلامش در ذهنم است که می گفت:
سلام بر کتک خوردگان تاریخ، سلام بر ابوذر و مقداد...
ساواک پس از سخنرانی اش او را بازداشت کرد و به شهربانی برد. پس از سه روز آزاد شد و مجددا منبر رفت.
3- برای مردم عادت شده بود که هر روز به مدرسه بیایند. روزی شهید سیدحسن شاهچراغی برای سخنرانی به حسینیه آمد. ساواک نیز حضور داشت. پس از اتمام سخنرانی لباسهایش را عوض کردیم و از دری دیگر او را خارج کردیم. از همه جای کشور سخنران داشتیم. شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد جلسات متعددی را در مسجد برگزار کرد و منبرهای شلوغی داشت. مرکز ثقل حرکات انقلاب در شهرستان شاهرود از این مکان آغاز شد.
4- مرحوم آیت ا... توحیدی منشا حرکات انقلابی در شاهرود بود. درب خانه اش همیشه باز و پناهگاهی برای مردم بود. در زمستان سال 57 قبل از پیروزی انقلاب جوانانی بودند که بسیار تلاش می کردند مجسمه ای از شاه را که در یکی از میادین شهر نصب شده بود پایین بکشند. اما ایشان مخالفت می کرد تا اینکه مردم احساس کردند که او نمی خواهد مجسمه پایین بیاید. ایشان شبی در حسینیه منبر رفت و گفت: شما باید برای انقلاب کار کنید. حیف است که خونتان برای یک مجسمه حلبی بر زمین ریخته شود. صبر کنید این مجسمه خودش می افتد. مدتی بعد در نیمه شبی نیروهای شاهنشاهی آمدند و این مجسمه را پایین کشیده و به هنگ ژاندارمری بردند.
5- در حسینیه کمیته های مختلفی برای یاری رساندن به حرکت انقلاب و مردم تشکیل شده بود که یک نمونه آن کمیته سوخت بود. مردم در مضیقه بودند.روز 17 شهریور 57 که به جمعه سیاه معروف شد و مردم زیادی در تهران به شهادت رسیدند، اقلام بسیار زیادی از قبیل شامپو، صابون، لیف، وسایل بهداشتی و... به همراه یک تانکر نفت برای گرمازایی به تهران فرستادیم. در شهرستان نیز برای تهیه پارچه به منظور دفن شهدا فراخوان زدیم که مردم، کمک زیادی کردند.
6- فراخوان از طریق بلندگوی سوار بر خودرویی بود که در شهر دور می زد و اعلام نیاز می کرد. به محض اینکه چیزی درخواست می کردیم مردم شتابان می آمدند و هرچه داشتند با خود به عنوان هدیه می آوردند.
7- بدون اغراق مردم در یاری رساندن به همنوعان و جریان انقلاب گوش به زنگ مدرسه قلعه بودند.در غائله گنبد نیز همینگونه بود. اعلام نیاز مواد غذایی شد. مردم نیز نان، تخم مرغ پخته، پیتهای بزرگ حلوا، گوشت قرمه ی پخته شده، پیتهای پنیر و... برای ارسال آوردند و از جان و دل تقدیم کردند. هر شب جمعیتی بالغ بر 2000 نفر در مسجد جمع می شدند و از برنامه ها و مراسم بهره می بردند.
8- مسجد موقوفات بسیاری داشت و مردم بسیار نذر می کردند. در زمان طاغوت زمانی اعلام شده بود که استفاده از گوشتهای یخی حرام است.ما نیز برای ادای نذور مردم و هزینه کردن موقوفات عدس پلو تهیه می کردیم و به جای گوشت، اسفناج تفت داده می دادیم. معمولا در طول هفته هر شب به 300 نفر غذا می دادیم.
9- دوازدهم بهمن ماه سال 57 بود. مقام معظم رهبری که آن زمان جوانتر بودند هر از چند گاهی به صورت محرمانه به شاهرود می آمدند. ایشان در سفری در بین مسیر که مقصدشان مشهد بود در پمپ بنزین شاهرود توقف می نمایند که بنزین بزنند. از قضا کسی ایشان را نشناخت. همراهان ایشان اصرار داشتند که به خاطر کمبود زمان و فرصت کم زودتر بنزین بزنند و بروند. اما با پاسخ «نوبتی است باید در صف بایستید مواجه می شوند». در این اثنا یکی از دوستان ایشان را شناخت و پس از احوالپرسی گفت: به مسجد مدرسه قلعه بروید و از کمیته سوخت نامه ای بگیرید که بتوانید خارج از نوبت بنزین بزنید. ایشان هم به مسجد آمدند. پس از دیده بوسی و خیر مقدم گفتیم: تا اینجا که آمده اید باید برای ما یک منبر هم بروید. گفتند: کسی نیست. برای که منبر بروم؟ در پاسخ گفتیم: جمعیت با ما.
ایشان مشغول خوردن شام شدند. در این فاصله از طریق همان بلندگوهایی که بر ماشین سوار بود در بین شهر اطلاع رسانی لازم را انجام دادیم. طولی نکشید که مسجد از جمعیت پر شد. ایشان نیز سخنرانی پرباری کردند که دو ساعت و بیست دقیقه به طول انجامید. ما نیز در این فاصله باک خودرویشان را پر کردیم و دو گالن بیست لیتری بنزین را نیز جهت احتیاط همراهشان نمودیم.
10- اولین ستاد با عنوان ستاد پشتیبانی جنگ در سطح شهرستان در این مسجد و حسینیه تشکیل شد. در درگیری های کردستان و گیلانغرب چند خودرو مواد غذایی، پوشاک و... برای مردم مظلوم آن خطه ارسال کردیم.
11- با جهاد سازندگی در ارتباط تنگاتنگ بودیم و نیازمندیها را از برادران عزیزمان در جهاد دریافت می کردیم. ابتدای زمزمه های آغاز جنگ تحمیلی بود که هندوانه های بسیاری به شهرهای غرب کشور، اشنویه و سنندج فرستادیم.رانندگان و صاحبان خودروهای سنگین نیز افتخاری کار می کردند. عده ای نیز بودند که دستشان تنگ بود که به آنها مبلغ کمی به عنوان تبرک می دادیم. گاها روغن ماشین، سوخت، حواله ی لاستیک و... نیز می دادیم. ولی اکثرا صلواتی کار می کردند.
12- از جبهه درخواست ماست شده بود. به مردم اطلاع رسانی کردیم. روستای ابر در پی درخواست ما به همت گله داران دو تن ماست را در کیسه های کرک دار به مدرسه قلعه فرستادند. دو ماشین نیسان حاضر کردیم . کیسه ها را درون خودروها گذاشته و به منطقه آبشار بردیم. روی کیسه ها را در رودخانه تمیز کرده، کرکها و اضافات را زدودیم.سپس کیسه ها را در نیسانها چیده و رویش را از نمک و یخ پوشاندیم. در انتها ماستها را به همراه دو مامور به منطقه فرستادیم. در بین مسیر در شهر ری و بروجرد برف سنگینی روی زمین نشسته بود که مجددا برفها را به روی کیسه ها ریختیم تا سرما ی خود را حفظ نماید. این دو خودرو به اهواز و تیپ12 قائم(عج) رسید. یک تن به تیپ رفت و یک تن دیگر به 400 نفر از نیروهای گردان کربلا که در هورالعظیم بودند ارسال شد.
13- خبر رسید نیروهایی که در شلمچه مستقر می باشند 10 روز است که غذایشان نانهای خشکی است که می کوبند و با آب تر می کنند تا راحتتر خورده شود. این برای ما بسیار ناراحت کننده بود. به تمام روستاها و شهرها اعلام کردیم که نان می خواهیم. بار دیگر مردم به صحنه آمدند و در مدت زمانی کوتاه دو تن نان تنوری اعلا به مدرسه قلعه ارسال شد که عمدتا از روستاهای دیزج و رویان تهیه گردید. نانها را در کارتن های بزرگ بسته بندی کرده و در تریلی های 18 چرخ بارگیری نمودیم. این محموله غذایی به شلمچه، زینبیه اهواز (که ایستگاهی صلواتی بود و غذای صلواتی توزیع می کرد) و سرپل کرخه( ایستگاه صلواتی) ارسال شد. شاهد بودیم که زنان سختکوش روستاها با چه مشقتی نان پخت می کردند. مادری را دیدم که بچه شیرخواره اش را در گوشه ای خوابانده و شیشه ی شیری را به دهانش گذاشته و مشغول پخت نان در تنوری هیزمی است. در واقع تمام تنورها هیزمی بود که کار پخت نان با مشقت انجام می شد.
14- در سال 61 در پادگان02 شاهرود تیمساری مشغول خدمت بود. روزی ایشان به مدرسه قلعه آمد و گفت: جنگنده های عراق در جزیره ی خارک حملات شدیدی نموده اند. ما قادر به تامین غذای سربازانمان نیستیم. اگر امکان دارد در حدود ده هزار کمپوت تهیه کنید که ما برای سربازانمان ببریم. ما نیز پیگیری ها را آغاز نمودیم. نزد فردی به نام آقای محمدی رفتیم که در قلعه نو پشت بسطام کارخانه کمپوت سازی داشت .موضوع را مطرح کردیم.
او گفت: قوطی، شکر و میوه را تهیه کنید، من نیز کمپوت تهیه خواهم کرد. به دنبال قوطی رفتیم. در بازار آزاد قیمت هر قوطی را 26 تومان حساب می کردند که به علت تحریم اقتصادی و فقدان حلب گران بود. متوسل به جهاد سازندگی شدیم. جهاد همت کرد و ده هزار قوطی به قیمت هر عدد 6 ریال تهیه و تحویل ما نمود. از طرف دیگر دوباره فراخوان میوه کردیم که مقدار زیادی میوه نظیر گیلاس، آلو، هلو، زردآلو و... ارسال شد. فقط شکر را در بازار نتوانستیم تهیه نماییم. برای تهیه شکر ابتکاری کردیم. نامه ای را به ریاست آموزش و پرورش استان نوشته و موضوع ارسال کمپوت را بیان کردیم و از وی خواستیم که به شاگردان تمامی مقاطع تحصیلی بگویید که نفری یک استکان شکر بیاورند.
در اثر این ابتکار 61 کیسه بزرگ شکر جمع آوری شد که به کارخانه ارسال کردیم. آقای محمدی نیز در سریعترین زمان کمپوتها را آماده کرد. قوطی های آماده را در جعبه های چوبی گذاشته، در خودروها بارگیری نموده و به خارک ارسال کردیم. به یاد دارم آیت ا... شیخ علی توحیدی که از استخوانهای علمی شاهرود بود و قامتی خمیده داشت آمد و گفت: خدا اجرتان بدهد. من چه کاری از دستم برمی آید؟ دو قوطی کمپوت به دست ایشان دادم و گفتم: شما همین دو قوطی را در ماشین بگذارید کفایت می کند.احساس مسئولیتش با آن کهولت سن برایم فراموش نشدنی است.
15- از موارد دیگر کمکهای مدرسه قلعه ارسال حجم گسترده ای از پوشاک بود. به مردم و کل خیاطی های شهر اعلام کرده بودیم که نیاز به پوشاک داریم. همه ی مردم وارد صحنه شدند. خیاطها هم بنا به توانایی و به تناسب ظرفیتشان دوخت پوشام را به تعداد 10 دست، 20 دست و... متهعد می شدند. یک خیاط دوخت 100 دست لباس را متعهد شد. همگی این عزیزان این کار را در راه خدا و برای رضای خدا انجام دادند. دو اتاق از مدرسه قلعه را نیز خیاطخانه کرده بودیم که در آن کار خیاطی انجام می شد. زمانی از ارتش یک وانت پارچه پلنگی آوردند و درخواست لباس رزمی کردند. ما نیز دو چرخ خیاطی ژانومه خریداری کرده و به خیاطهای مستقر در مدرسه قلعه تحویل دادیم. چهار خیاط به صورت شبانه روزی در خیاطخانه مدرسه به صورت رایگان کار می کردند. لباسهایی نظیر زیرپوش، زیرشلواری و پیراهن را هم بانوان در منزل می دوختند. پس از آماده شدن بسته بندی شده و ارسال می شد.
16- از سوی ارتش میوه درخواست شده بود. اعلام کردیم که واگن راه آهنی را که دارای یخچال باشد تهیه کرده و در مقابل انبار کالای شاهرود متوقف نمایید. از سوی دیگر به روستاها اعلام کردیم که برای کمک به سربازان اسلام هرکس هر چه می تواند میوه بیاورد. به محض اعلام حجم عظیمی از میوه هایی از قبیل: زردآلو، گیلاس، آلبالو، انگور، آلو و ... به مدرسه سرازیر شد. کل قطار مملو از میوه شد. انتهای قطار را نیز از 600 کیلو بادمجان تازه پر کردیم. غالب این میوه ها از روستاهای دیزج و رویان تامین شد.
17- شهید حاج محمد حسین افتخاری عاشق جبهه بود. او پزشک بود و بسیار در درمان و مداوای مجروحین و بیماران می کوشید. ایشان در اهواز با اصابت ترکش به بدنش درون آمبولانس به شهادت رسید. روزی به نزدم آمد، کلیدی به دستم داد و گفت:« این کلید باغی است که ملک شخصی من است و درختان سیب لبنانی دارد. به بچه ها بگو بروند و سیب هایش را جمع آوری کرده و به جبهه بفرستند. نفراتی هم که زحمت چیدن را می کشند، هر کدام یک جعبه برای خود بردارند. یک جعبه هم شما بردارید و در دفتر بگذارید و از مهمانانتان پذیرایی کنید.» سپس آدرس باغ را به من داد. از باغ ایشان 13 تن سیب برداشت شد که با تریلی به اهواز فرستادیم.
18- فردی از روستای رویان به مدرسه قلعه آمد و گفت: نصف محصول باغم را که انگور خوبی دارد در اختیار شما قرار می دهم که به جبهه ارسال کنید. به باغ ایشان رفتیم و با زمین بسیار بزرگی روبرو شدیم. کار برداشت را شروع کردیم. جالب اینجا بود که او اجازه نمی داد کسی از قسمت انگور جبهه بخورد و می گفت: اگر می خواهید انگور بخورید به منطقه خودم بیایید و هر چه می خواهید بخورید. در آن زمان ایثار و گذشت و فداکاری از مردم می بارید.
19- فردی بود که کارش فروش کارتن های تخم مرغ بود. ایشان به مدرسه قلعه آمد و گفت: آقای میرحسنی، تا جبهه و جنگ است من ماهیانه مبلغ 200 تومان کمک می کنم. در جایی دیگر خانمی نزدم آمد و گفت: من تنها هستم و یک کوپن دارم که سهمیه قند من است. می خواهم آنرا اهدا کنم. گفتم: مادر نیازت می شود. با اخلاص گفت: من دوست دارم که این وعده ی قند را به رزمندگان بدهم. پیرزن دیگری بود که کیسه ی حمام می دوخت. او در طول هفته کیسه های دوخته شده ای آورده و اهدا می کرد که مقدار آن از 5 تا 10 عدد در طول هفته متغیر بود. هر از چند گاهی با اصرار مبلغ ناچیزی به او می دادم.
20- در مرحله ای خرمای زیادی را به جبهه ارسال کردیم. برای این منظور در سالن فوقانی مسجد، سفره ی پلاستیکی بزرگی را پهن کرده و درونش خرماهای زرد زاهدی(که دُم داشت و گاها چوبهای زائدی نیز به آن متصل بود) ریختیم. در شهر نیز اعلام کردیم که زنان برای تمیز کردن خرماها به مسجد بیایند. در مدت کوتاهی مسجد پر از بانوان شهر شد. خرماها پس از پاکسازی در بسته های پلاستیکی 2 کیلویی بسته بندی شده و در گونی های بزرگ جاسازی می شد. تنها پذیرایی ما از این جمعیت، نان بربری و پنیر و چای بود. زمانی با همت و تلاش مردم شهرستان 20 تن خرما به این صورت ارسال نمودیم.در یکی از این روزها خانمی با دختر چهار ساله اش برای کمک به مدرسه آمد.دیدم که پلاستیک حاوی خرمایی در حد 300 گرم در دستان این کودک است. پرسیدم: کوچولو این خرماها را از کجا آوردی؟
مادرش گفت: در حال آمدن به مسجد دخترم بهانه ی خرما کرد. کمی برای او خریدم که از خرماهای ارسالی به جبهه نخورد.
21- کلیه نیروهای خراسان، قوچان و... که به جبهه می رفتند در مسیرشان که از شاهرود می گذشت استراحت و بیتوته ای در حسینیه مدرسه قلعه داشتند. از مشهد اعلام کردند که 6000 نیرو به مدرسه قلعه می آید که نیاز به صبحانه دارند. آن زمان مسجد 1000 متر مربع وسعت داشت. اعلام کردیم فقط به 3000 نیرو می توانیم خدمات رسانی کنیم. فقط به نیروها اعلام نمایید که نفری یک لیوان یکبار مصرف با خود به همراه بیاورند. 3000 نفر دیگر از نیروهای اعزامی را در مسجد مصلی و تکیه یزدی ها اسکان دادیم. روز موعود سفره های پلاستیکی را در صحن حسینیه و صحن مسجد پهن کرده و نان هایی را که از روستاهای رویان و دیزج ارسال شده بود در سفره گذاشتیم.
به منظور تهیه چای و آبجوش نیز دست به ابتکاری جالب زدیم. بشکه ای گالوانیزه با ظرفیت 1000 لیتر تهیه نموده و به دقت شستیم. سپس آنرا روی گاز بزرگی قرار داده و درونش را پر از آب کردیم. 5 شیر هم بر روی آن تعبیه نمودیم. در زیر شیرها نیز تخته ای برای سهولت در ریختن چای قرار دادیم. به منظور تهیه چای نیز دو کیسه بزرگ آماده نموده و درون هر کدام یک کیلو چای خشک ریختیم.سپس نخی را به آنان وصل کرده و کیسه ها رادرون بشکه گذاشتیم. 45 کتری لعابی و رویی نیز تهیه نمودیم.پنیرهای 100 گرمی هم از روز قبل فراهم شده بود.آن روز کسی بدون نوشیدن چای از مسجد خارج نشد. در انتها دو سطل چای نیز اضافه آمد.
22- گلّه دارها برای اهدای گوسفند بسیار مراجعه می کردند. گوسفندها را در مکانی نگهداری می کردیم. سپس به صورت یکجا به جبهه ها ارسال می کردیم. فردی به نام مرحوم آقای عباس میرخسروی اتوموبیلی مخصوص حمل طیور داشت که به محض تماس ما با ایشان می آمد و گوسفندان را به طور رایگان به جبهه منتقل می کرد.
23- با ستادهای پشتیبانی جنگ نیز در هماهنگی کامل بودیم. اقلام مختلف از سوی آنان اعلام نیاز می شد.ما نیز پس از تهیه ارسال می نمودیم.
24- به اتفاق یکی از دوستان به نام حاج آقا رضاپور با 6000 تومان پول برای خرید کاموا به تهران رفتیم و با یک کامیون پر از جنس به شاهرود بازگشتیم.کامواها را بین زنان شهر توزیع نموده و درخواست کلاه و دستکش کردیم. پس از مدتی پوشاک زیادی تهیه و ارسال شد. برایمان بسیار باعث تعجب بود که زنانی می آمدند در حالی یک متر نخ در دست داشتند و می گفتند: این یک متر زیاد آمد!!! از اضافات نخ ها مجددا کلاه ها و دستکش های زیادی بافته شد که به مناطق سردسیر ارسال نمودیم. خرید موتور برق، اتومبیل های سواری،تانکرهای آب 200 و 500 لیتری، اعزام آرایشگر با کلیه تجهیزات و ملزومات مورد نیاز، اعزام تعمیرکاران فنی و هزاران مورد دیگر از جمله خدمات بی دریغی است که توسط مردم شهیدپرور شاهرود از محل مسجد و حسینیه مدرسه قلعه برای کمک به مسئله جنگ و پشتیبانی از رزمندگان مورد انجام قرار گرفت. امید که مورد رضای حق تعالی قرار گیر انشاا...
اداره کل حفظ آثار در نظر دارد عملکرد این مرکز را (که به عنوان یکی از نقاط حماسی استان محسوب می شود) در قالب کتابی به رشته ی تحریر درآورد که انشاا... پس از تهیه در اختیار علاقمندان قرار خواهد گرفت.